زهرا رشیدپور هستم معلّم بازنشسته آموزش و پرورش از شهرستان بابل.

   در یکی از سالهای خدمتم سال 84، در یکی از مدارس دخترانه بندپی، معاون شدم یکی از عادتهای من صمیمیت با بچه ها بود. تقریبا 2یا 3ماه از سال تحصیلی گذشته بود که متوجّه شدم یکی از دانش آموزان پایه سوم به نام مریم که همیشه شاگرد پرجنب و جوش و فعّالی بود و هر زنگ تفریح پیش من می آمد و حرف میزد،  ساکت و منزوی شده. از معلّمش جویا شدم و او هم این موضوع را تأیید کرد و نگران بود. با مدیر صحبت کردم او هم تعجّب کرد.

   در یک زنگ تفریح او را بغل کردم و از او پرسیدم که خیلی وقت است پیش من نیامده و دلیلش چیست؟ بغض کودکانه ای کرد و حرفی نزد. نگرانی ام بیشتر شد.

    بعد از پیگیری ها متوجه شدم که چند وقتی  است که مادرش دچار بیماری سرطان شده و اوضاع خانه شان برایش خوب نیست.

   یک روز جمعه تصمیم گرفتم و سرزده به خانه شان رفتم وقتی مادرش او را از خواب بیدار کرد با چشمان متعجّبش به من ذل زد و بعد خود را در آغوش من انداخت و من صورتش را غرق بوسه کردم. همین طور که او را در آغوش داشتم به او گفتم برای اینکه مادرش را خوشحال کند باید شاد و خوشحال باشد تا مادرش زودتر خوب شود.گفتم من هم هستم و کمکت میکنم .

   از آنجایی که مریم درک بالایی داشت قول داد؛ از آن روز مریم من دوباره همان شاگرد بازیگوش و فعّال مدرسه شد و من هم سعی میکردم تا جایی که ممکن است محبّت لازم را به او بکنم تا نبود مادرش کمتر به چشم بیاید.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سازمان هکتیویست اشرار سعادت اندیشان ارائه دهنده خدمات ثبت شرکت و برند ، طرح صنعتی ، اخذ کارت بازرگانی Andrea دریافت کد بورسی شهدای فرهنگی مازندران لیمو ترش بلاگ گواراب